پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

رفتن به مهد

شاید اگر مادر بزرگ پدریت همین جا میماند و به سرزمین همسرش نمیرفت تو حالا حالا ها مهمان خانه شان بودی و چه کسی بهتر از او در این تهران میتوانست مواظبت باشد.اما وقتی آنها به ییلاق رفتند تا زمستان یا پاییز برگردند و من اینجا کس دیگری برا ی مواظبت تو نداشتم تصمیم این شد که  تو را به مهد بفرستیم.روزهای سخنی گذشتند برای من و تو استرس و نکرانی بر همه زندگیم چنگ میزد.سعی میکردم با همه کمتر صحبت کنم.شاید کسی از روزگارم نفهید اما .... سه سال و نه ماهگیت رو به پایان بود !!!!همه گفتند اگر الان از تو جدا نشود 6 ماه دیگر خیلی سخت جدا می شود!!! هر روز یک مهد رفتیم میخواستم مهد در محل خودمان باشد تا وقتی دیدمت خانه را با هم ببینیم.از میان مهدها م...
24 ارديبهشت 1394

و نمایشگاه کتاب 94

خاله مائده نازنین امسال همراهمان شد.خوب بود و عالی مثل همیشه و من خیلی خیلی مادرم را که دیوانه کتاب است را رعایت میکنم .با پول عیدهای خودم و کمی از تخفیف خاله مائده کتابها را خریدم .البته امسال هم دوباره با پدر جان خواهیم رفت از لذتهای نمایشگاه کتاب نشستن روی این چمنها و خوردن ساندویچ مامان ساز است با کلاهی که همانجا گذاشتیم و امدیم و دیگر نداریمش و این هم میان غرفه ها (البته ما به همه نشرها نمی رویم مورد علاقه مادرمان انتشارات قدیانی،افق یا فندق، با فرزندان ، پیک دبیران،کانون پرورش فکری... رفتیم)می دانید که کتاب گران است و وقت هم محدود پس توجه کنید که سراغ نشرهای خاص و با ارزش برویم و این هم خروجی نشر افق با تاج سرمان ...
24 ارديبهشت 1394

پست ویژه برای پسر خاله جانمان

بلاخره قدم رنجه نمودند به مورخ 22 فروردین ماه چشمان همه به جمالشان روشن شد.سید بردیا جان پسر خاله ما و کوچکترین عضو خانواده مادری ما هم اکنون 32 روزه هستند ما خیلی هم دوستش داریم و مرتب ذکر خیرشان د رمنزل ما از طرف من هست.بلخره پسر خاله ایم دیگر و این هم کارت جلوسشان بر زمین به زودی چون نشد آپلود بشه ...
24 ارديبهشت 1394

پست بهاری 3

من در سرزمین مادری در هر حال خوش میگذرانم و از رمان چیزی نمیفهمم.امسال ما هی منتظر ماندیم و منتظر ماندیم تا پسر خاله مان بیاید اما نیامد که نیامد!!!!گفت الا که برید خونتون و دوباره برگردید و ما انجا چرخدیم و خوش گذراندیم و خاله وجیهه ا زما عکس گرفت و به دعوت خاله فرزانه به هتل لاله یزد رفتیم و بابا علی از غذای خودش به ما داد و ما لذت بردیم و البته سیزده بدر به معدن  رفتیم و با اجی مان خوش خوشانمان بود و او ما را میبوسد و این هم سفر نامه شروع سال جدید البته ما هفته بعدش هم دوباره رفتیم چون بلاخره نو رسیده رسید!!!! ...
24 ارديبهشت 1394

بهاران خجسته باد

سلام پسرم.عزیزکم جانکم پارسای مادر.از عید خیلی گذشته اما تو تازه ای همیشه بهاری همیشه آغازی همیشه روزهاي آخر اسفندِ امسال پُر از توست...نگاههايِ جستجوگرت...حالا ديگر خوب ميداني بهار يعني نو شدن!  لمس كردي، ديدي، فهميدي برگهاي سبزِ كمرنگ يعني بهار. فهميدي شاخه ي تٓر درختان يعني بهار... فهميدي قاصدك ها بهار را زيباتر ميكنند.. فهميدي شكوفه يعني گلِ كوچك ، يعني بهار... فهميدي ماهي گلي و سبزه ي خانگي يعني عيد... فهميدي سين يعني هفت سين... فهميدي سال نو ميشود، فهمیدی مسافر خاله ات میرسد فهميدي بهشتِ بهار از آنِ توست... فهميدي عيد و سفر و نو شدن از بهار است... فهمیدی فروردین  است و بعد اردیبهشت میاید و من ...
24 ارديبهشت 1394
1